وعشق... یادگاری که در این گنبد دوّار بماند
حیف نان شهردار مي شه، صبح زود براي افتتاح پروژه ساختماني مي ره عصر مي شه...شب مي شه...ولي خبري ازش نمي شه. نصفه شب خاک آلود و خسته مي ره خونه. زنش مي پرسه: کجا بودي تا اين وقت شب؟ حیف نان مي گه: والله موقع کلنگ زدن، مردم تشويقم کردن، منم يواش يواش بدنم گرم شد و زير زمينش رو کندم!!! . . حیف نان نشسته بوده سر جلسه كنكور. خلاصه سؤالها رو پخش مي كنند و حیف نان هم اول يك پنج دقيقهاي مبهوت به سؤالا خيره مي شه، بعد يك پنج تومني از جيبش درمياره شروع ميكنه تند تند شير يا خط كردن و پاسخ نامه رو پر كردن. بعد 40-50 دقيقه ممتحن ميبينه حیف نان خيس عرق شده، هي داره يك سكه رو ميندازه بالا، زير لب فحش ميده. ميره جلو ميپرسه: داري چيكار ميكني؟ حیف نان ميگه: همه سوالا رو جواب دادم، دارم جوابامو چك مي كنم!
نظرات شما عزیزان: